انتخاب زبان
خیریه حمزه سیدالشهداء(ع) طرقبه
هر که در این سرا در آید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید...

🏠 آدرس: استان خراسان رضوی - مشهد مقدس - طرقبه - میدان امام خمینی - جنب اداره پست - کدپستی: ۹۳۵۱۹۵۷۴۴۸
☎ تلفکس: ۳۴۲۲۴۵۸۸ - ۰۵۱
📲 شبکه های اجتماعی: ۰۹۳۷۳۱۹۶۱۰۰
📧 ایمیل: hssht.charity@gmail.com
💳 شماره کارت بانک پاسارگاد: ۵۰۲۲۲۹۷۰۰۰۰۹۵۷۳۲
نماد اعتماد الکترونیکی
تصاویر تبلیغاتی
گالری تصاویر
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ خرداد ۹۹، ۱۲:۳۱ - یحیی قادری
    خوب بود

شهید حسین جمعی 10

طغیان سهمگین رودخانه و موج های بلندش تا زیر سبد حامل می آمد. یک طناب ضخیم، سبد بزرگ را آویزان نگه می داشت و یک طناب دیگر، سرتاسر عرض رودخانه را طی کرده بود. یک نفر طناب را از آن سمت رودخانه می کشید و سبد به سمت طرف دیگر رودخانه حرکت می کرد.

این، تنها راه عبور ما بود. بعضی روزها چندین نفر منتظر عبور از رودخانه با سبد بزرگ بودند. غیر از نیروهای نظامی، خود اهالی محل هم تنها راه ارتباطشان همین مسیر صعب العبور بود.

آن روز با چند نفر از بچه ها برای شرکت در یک شناسایی مهم، عازم منطقه بودیم. بعد از عبور از ارتفاعات پر شیب و خیس، که از باران شب گذشته به شدت خیس بود و عبور را مشکل می کرد، به حاشیه ی رودخانه بزرگ رسیدیم؛ اما قبل از عبور متوجه شدیم یک خانواده ی کُرد، قصد عبور از رودخانه را دارند. ابوالفضل به بچه ها گفت: «کنار بایستید که دستپاچه نشوند. ممکن است با حضور ما قدری عجله کنند و آسیبی ببینند».

ما یک کناری روی صخره نشستیم؛ به گونه ای که انگار هیچ عجله ای برای عبور نداریم. درحالی که زمان برای ما به شدّت مهم بود.

چند مرد همراه خانواده ی کُرد از رودخانه عبور کردند و از آن طرف، مشغول حرکت دادن سبد بزرگ شدند. ما نشسته بودیم و طغیان رودخانه را تماشا می کردیم. با خودمان فکر می کردیم اگر کسی در آب بیفتد، حتی بدنش هم پیدا نخواهد شد. ناگهان صدای فریادی شنیدیم. نگاهمان چرخید به سمت طناب حامل. یک بخش طناب، پاره شده بود و یک زن و یک کودک، بین زمین و آسمان آویزان بودند و فریاد می زدند. ما هنوز داشتیم به اتفاقی قرار بود بیفتد فکر می کردیم. کُردهای آن طرف رود، به سرزنان، این طرف و آن طرف می دویدند و سردرگم بودند که در این وضعیت عجیب چه باید بکنند. ناگهان با چشمان حیرت زده، فرمانده را دیدیم که به طناب حامل آویزان شده است و طنابی به کمر بسته و به سختی به سمت سبد می رود. فریاد کُردها و ما، در هم آویخته بود. یکی از بچه ها داد زد: «آقا ابوالفضل، مواظب خودت باش!»

و کُردها فریاد می زدند: «یا ابوالفضل! ... یا ابوالفضل!»

ابوالفضل، یک آن نزدیک بود سقوط کند. نفس در سینه های ما حبس شده بود و دیگر کسی فریاد هم نمی زد. حتی زمزمه هم نمی کرد. اما ابوالفضل توانست خود را جمع و جور کند و به سبد نزدیک شود. با کمک زن کُرد که در عین حال، کودکش را در آغوش گرفته بود، سبد را به طناب بست و از همان راه برگشت. وِلوِله ای راه افتاده بود در بین گروه کُردها و چه غوغایی در دل ما به پا شده بود!

بعد از عبور ما از رودخانه، کُردها در آن طرف، کاک ابوالفضل را با عشق و علاقه در آغوش گرفتند. اگرچه لطمه ی زیادی به عملیات شناسایی ما خورد و کمی دیر به منطقه عملیاتی رسیدیم، ولی مگر ما جز با هدف نجات دادن انسان ها آمده بودیم. پس از این که از عملیات برگشتیم، به هر جا پا می گذاشتیم، صحبت از ابوالفضل بود. این ماجرا بر روی رابطه ما و کُردها تأثیر عجیبی گذاشت. البته کُرد از قبل هم با ابوالفضل ارتباط بهتری داشتند. فرمانده قرارگاه رمضان می گفت: «کُردها حتی ابوالفضل را از من هم بیشتر تحویل می گیرند».

ابوالفضل، رویه ی خاصی داشت. همیشه به خودش می رسید و لباس هاس تمیز می پوشید. از نوار فشنگ های چرمی استفاده می کرد و حسابی آن را برق می انداخت. شال و شلوارش قیمتی بود. کُردها هم به نظم و ظاهر خیلی اهمیت می دادند. به همین خاطر، بیشتر دوست داشتند او را فرمانده صدا بزنند تا بقیه را. ابوالفضل برایش فرقی نمی کرد. کلاً آدم منظمی بود و کُردها هم خیلی دوستش داشتند و احترام زیادی برایش قائل بودند.

 

منبع: کتاب "باغ ماهی ها" – داستان هایی واقعی از زندگی شهید حسین جمعی – مسئول محور برون مرزی بارزان عراقنویسنده: قاسم رفیعا / ناشر: توس گستر

 

پرداخت آنلاین - حمایت آنلاین - Donate

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید :
فیس نما فیس نما
کلوب کلوب


Telegram
Whatsapp
Facebook
Twitter
Google Plus
Linkedin
Gmail
Yahoo mail

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی