ترجمه و معنی خیر در فرهنگ لغت (عربی – فارسی)
گرچه مفهوم خیر از مفاهیم بدیهى در معارف بشرى است، لکن شناخت حقیقت و مصادیق عینى آن نیازمند تأمل و ژرف بینى است. نگارنده در این مقاله کوشیده است با تکیه بر قرآن و حکمت، حقیقت خیر به ویژه مصادیق آن را معرفى کند.
خیر حقیقتى است که گمشده همه ىِ انسان ها و حتى حیوانات و گیاهان است و براى رسیدن به آن همواره در تکاپو هستند.
هیچ موجود زنده اى نیست که به خیر گرایش نداشته باشد. گویى این گرایش یک اصل فطرى و ذاتى بشر(1) و هر موجود زنده اى است؛ تا جایى که افراد شریر هم خود و فعلشان را بدان منتسب مى کنند و شر را با نام شر نمى جویند؛ بلکه خیرى در آن مى پندارند؛ حتى آن که خودکشى مى کند، سبب آن را رهایى از بدبختى ها و رنج ها و... که مصادیق شر هستند، بر مى شمارد.
افلاطون گفته است: وقتى آدمى آنچه را که در واقع شر است انتخاب مى کند، آن را به پندار این که خیر است انتخاب مى کند.(2)
در این مقاله به این سئوال ها پاسخ داده مى شود که از نگاه قرآن کریم واقعیت خیر چیست و مصادیق آن کدام است؟
مفهوم خیر به ظاهر آشناترین مفاهیم است؛ اما حقیقت آن در غایت خفاست؛ همان گونه که سبزوارى در باب وجود که مساوى خیر است، چنین گفته است. مفهومه من اعرف الاشیاء ***و کنهه فى غایة الخفاء(3) مفهوم وجود شناخته شده ترین چیزهاست؛ اما کنه و حقیقت آن در نهایت خفا و پوشیدگى است.
شناخت خیر
خیر از دو منظر معناشناسى و هستى شناسى در خور بررسى است:
1. خیر از حیث معناشناسى
خیر کلمه اى عربى است که غالبا در مقابل شرّ به کار مى رود؛ چنان که جوهرى مى نویسد: الخَیرُ ضدّ(4) الشَرِّ... والخیار: خلاف الاشرار(5)؛ خوبى ضد بدى و خوبان در مقابل بدان است.
گاهى خیر مقابل ضرر استعمال مى شود و در فارسى معمولاً معادل آن خوبى و نیکى یا فایده و بهره است.(6)
راغب اصفهانى در فرهنگ واژه هاى قرآن، خیر را این گونه تعریف مى کند: خیر چیزى است که همه آن را خواهان اند؛ مثل عقل و عدل و هر چیزى که سودمند است و ضد آن شرّ است... خیر گاه معنایى اسمى دارد و گاه معنایى وصفى. اولى، مثل آیه ىِ شریفه ىِ «ولتکن منکم امة یدعون الى الخیر(7)
و دومى، مانند «نأتِ بخیرٍ منها»(8،9)
حُکما نیز در معناى خیر گفته اند: خیر چیزى است که همه آن را خواهان اند و به واسطه ىِ آن بخشى از کمالات شایسته ىِ یک چیز حاصل مى شود.(10)
حکیم و مفسر بزرگ معاصر علامه طباطبایى در معناى خیر مى نویسد: در اصل خیر به معناى برگزیدن است و یک چیز را از آن رو خیر مى نامیم که آن را با چیز دیگرى مقایسه مى کنیم؛ سپس آن را برمى گزینیم؛ پس آن را که برگزیدیم، در نظر ما خیر است؛ چون برگزیده ىِ ماست.(11)
معنایى که علامه طباطبایى بیان فرمودند، در واقع به معنایى که راغب در مفردات آورده و حکما بر آن اند، قابل ارجاح است؛ چون اگر در هنگام مقایسه و انتخاب، علت انتخاب از انتخاب کننده سؤال شود، همان را خواهد گفت که در معناى اول آورده شد؛ پس هر موجود انتخاب گرى چیزى را که انتخاب مى کند، به جهت کمالى است که به او مى بخشد.
قرآن کریم خیر را گاه در مقابل شرّ و گاه در مقابل ضُرّ یعنى زیان و رنج به کار برده است.
مثال مورد اول: لَوْ یُعجّلُ اللّه لِلنّاس الشَرَّ استعجالَهُم بالخیر لَقُضى الیم اَجَلُهم.(12) اگر خدا به عقوبت عمل زشت مردم و درخواست شرّى که در حق خود مى کنند، به مانند خیرات تعجیل مى فرمود، لازم مى آمد که طومار زندگیشان را در هم پیچد.
مثال مورد دوم: و ان یمسَسْک اللّه ُ بضُرٍّ فلا کاشِفَ له الاّ هو و انْ یَمْسَسْکَ اللّه ُ بخیرٍ فهُوَ على کل شى ءٍ قدیر. اگر از خدا به تو ضررى برسد، هیچ کس جز او آن را از تو دفع نتواند کرد و اگر خدا به تو خیرى عطا نماید، [هیچ کس نمى تواند آن را منع نماید]؛ پس او بر هر چیزى تواناست.
همان گونه که اشاره شد، خیر گاه به معناى اسمى و گاه به معناى وصفى به کار رفته است. در معناى وصفى گاه به معناى صفت مشبّهه و گاه به معناى صفت تفضیلى و گاه به معناى صفت عالى است.
جوهرى از قول اخفش مى نویسد: وقتى اسمى با خیر توصیف شود و گفته شود «فلان چیز خیر است»، خیر اینجا صفت مشبه است.(13)
علامه طباطبایى در این زمینه، آیه ىِ شریفه ىِ «قل ما عنداللّه خیر من اللهو»(14) را شاهد مثال مى آورد و معناى افعل تقضیل را براى آن مناسب نمى داند؛ چون در لهو خیرى نیست تا «ما عنداللّه » أخیر از آن باشد.(15)
بدیهى است که معناى افعل در جایى مناسب است که دو چیز خوب و پسندیده با هم سنجیده شوند؛ چنان که خداى سبحان در باب نسخ و تبدیل احکام مى فرماید: مانَنسْخَ من آیة اَوْ نُنْسها نأتِ بخیرٍ منها اَو مثلها(16). آن چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را متروک سازیم، بهتر از آن یا مانند آن را بیاوریم.
اما خیر به معناى صفت عالى بیشتر در جایى استفاده مى شود که به صورت اضافه استعمال شود؛ مانند:
واللّه ُ خیرالرّازقین؛(17) خدا بهترین روزى دهندگان است.
...و هو خیر النّاصرین؛(18) و او بهترین یارى دهندگان است.
...و انت خیر الرّاحمین؛(19) (پروردگارا) تو بهترین مهربانان هستى.
2. خیر از منظر هستى شناسى
فیلسوفان برخى در حکمت عملى(20) و برخى در حکمت نظرى(21) در باب خیر بحث کردند. سقراط معتقد است که خیر عبارت است از حکمت(22) و افلاطون مى گوید: خیر اعلى یا سعادت انسان شامل معرفت خداست. سعادت باید با پیروى از فضیلت به دست آید که به معناى شبیه شدن انسان به خدا در حد امکان است و آن عبارت است از: عادل و درست کار شدن به کمک حکمت... پیروى از آنچه در حقیقت خوب و نافع است. خردمندی...(23)
ارسطو خیر را از دیدگاه غایت شناسى مورد توجه قرار داده، مى گوید: خیر غایت همه ىِ امور است؛ لیکن بر حسب فنون یا علوم مختلف خیرهاى گوناگون وجود دارد. غایتى که ما آن را براى خودش مى خواهیم و همه ىِ دیگر خیرها یا غایات تابعه را براى آن مى خواهیم، بهترین خیر و در واقع عین خیر است.(24)
ارسطو در مورد این سئوال که خیر چیست، مى گوید: درباره ىِ این سئوال نمى توان به همان دقتى پاسخ داد که به یک مسئله ىِ ریاضى پاسخ مى دهند و این به سبب طبیعت موضوع است؛ زیرا عمل انسان موضوع علم اخلاق است و عمل انسان را نمى توان با دقت ریاضى معین کرد.(25)
به هر حال ارسطو بر اساس غایت شناسى در زندگى مى گوید: مردم معمولاً نیکبختى را غایت زندگى مى شمارند؛ اما افراد مختلف، از نیکبختى، چیزهاى بسیار متفاوتى مى فهمند. بعضى از مردم آن را با خوشى و لذّت یکى مى گیرند و... علاوه بر آن ممکن است انسانى در زمان هاى مختلف نگرش هاى متفاوتى از نیکبختى داشته باشد. در بیمارى، سلامت و در فقر، ثروت را نیکبختى بداند.(26)
در حکمت زرتشتى ایران قبل از اسلام، هستى به خیرات و شرور تقسیم مى شوند. انگره مینو(اهریمن) منشأ زشتى ها در مقابل پنتیامینو خرد مقدس و قوه ىِ نیکى هاست و جهان مادى آمیخته اى از آن دو است(27).
فارابى نیز در زمینه ىِ خیر و سعادت مى گوید: سعادت همان خیر به طور مطلق است و هر چیزى که در رسیدن انسان به سعادت نافع باشد و انسان را به سعادت برساند، خیر است. البته نه به جهت خودش، بلکه به جهت این که در رساندن انسان به سعادت مفید است و در مقابل هر چیزى که به وجهى مانع رسیدن انسان به سعادت باشد، شّر به طور مطلق است و خیرى که در رساندن انسان به سعادت مفید است. گاه به طبع موجود است و گاه به اراده موجود مى شود.(28)
ایشان در ادامه خیر و شرّ ارادى را که همان زشتى و زیبایى اند، ویژه ىِ انسان مى داند و خیر ارادى را عملى مى داند که قواى خیال و حسى انسان تحت نظر قوه ىِ ناطقه انجام مى دهند.(29)
ابن سینا در شفاء، نجات و اشارات و تنبیهات به مناسبت، مباحث خیر را طرح نموده است. در شفاء در بحث عنایت الهى و ترسیم هستى ممکنات بر مبناى آن، غلبه در هستى را از آن خیر مى داند و شرّ را در عالمى متصور مى داند که ممزوج از قوه و فعل، یعنى عالم ماده، باشد؛ اما عالم مفارقات را عالم خیر محض مى شمارد(30) و در نجات مى گوید: همه ىِ اشیاى طبیعى در هستى به سوى خیرى سوق دارند... و براى آنها ترتیبى حکیمانه هست و هیچ چیز در نظام هستى معطل و بیهوده آفریده نشده است.(31)
ابن سینا در اینجا به نظام غایت شناسى ارسطو نظر دارد که خیر هر موجودى را رسیدن به غایت مى داند. وى در جاى دیگر خیر را امرى غیر مادى مى شمارد و مى گوید: این که گفته مى شود، واجب الوجود خیر است، به معناى وجودى است که از هرگونه آمیختگى با استعداد و نقص مبّراست یا او مبدأ هر کمال و نظام و آراستگى است و این نسبت به سایر موجودات است(32) و ذاتش به گونه اى است که از او خیر افاضه مى شود و این از لوازم جلال اوست و افاضه ىِ خیرات به حسب طبع نیست؛ بلکه از روى علم و رضاست.(33)
ابن سینا در اشارات در نمط هشتم که در باب بهجت و سعادت، خیر را کمال مى داند و براى هر موجودى به کمال ویژه اى قائل است که به حسب استعداد اولى و فطرى آن را مى جوید.(34)
ملاصدرا نیز در اسفار خیر را چیزى مى شمارد که هر موجودى به آن اشتیاق دارد و آن را مى طلبد و خیر مطلق را از آن کسى مى داند که همه ىِ اشیاى عالم به او اشتیاق دارند و به واسطه ىِ او و آنچه از او افاضه مى شود، کامل مى شوند و آن وجود قیومى واجب الوجود است؛ زیرا او وجود مطلقى است که نقصى در او نیست و نور و روشنایى محض و موجودى تمام و فوق تمام است. پس طبع هر ممکنى به او شوق دارد و عاشق اوست؛ از این رو هیچیک از معلولات از هر جهت، خیر محض نیست؛ بلکه به اندازه ىِ نقصان درجه ىِ وجودیش از خیر مطلق، به شر آمیخته است.(35)
بر این مبنا موجودات یا خیر محض اند که هیچ شرّى در آنها نیست یا خیر در آنها غالب است و در دار هستى موجودى که شرّش غالب یا حتى خیر و شرّش مساوى باشد، نداریم؛ چون مقتضى حکمت آفریدگار هستى نیست که موجودى را که شرش غالب یا مساوى خیرش باشد، خلق نماید.
از آنچه در باب خیر از منظر هستى شناختى گفتیم، نتایج زیر حاصل مى شود:
1. خیر هم در حکمت نظرى طرح مى شود و هم در حکمت عملى.
2. خیر در حکمت نظرى مساوق وجود و کمال وجودى و در حکمت عملى مساوق سعادت یا راه رسیدن به سعادت است.
3. خیر هم غایت زندگى و امور است و هم صراط رسیدن به غایت نهایى یعنى خیر نهایى.
4. خیر یا مطلق است یا نسبى. وجودى که تمام و فوق تمام است، خیر مطلق است و ماسواى او خیریّتشان نسبى است. خیر به جنبه هاى وجود و وجوب و شرّ به جنبه هاى امکان و نقص شى ء بر مى گردد.
5. آنچه در دار هستى لباس وجود پوشیده، یا خیر محض است یا خیریتش غالب بر نقص و شریت اوست.
6. همه ىِ موجودات ناقص و فقیر، به سوى خیر مطلق و کمال وجودى با عشق و شوق وصف ناپذیرى در حرکت اند.
7. خیر یا تکوینى است یا ارادى. نعمت هاى وجودى خیرات تکوینى اند و خیر ارادى، خیرى است که با اراده و تدبیر قوه ىِ عاقله ىِ انسان تحقق پیدا مى کند.
8. هر موجودى به اندازه ىِ معرفت او از خیر حقیقى و کمال نهایى به تحصیل آن اهتمام دارد.
شناخت مصداق هاى خیر
آنچه پیش تر آمد، نگرشى کلى نسبت به خیر به دست مى دهد. بر اساس آن دانستیم: خیر چیزى است که تأمین کننده ىِ کمال است و لازمه ىِ تحصیل خیر واقعى معرفت خیر حقیقى و کمال نهایى است.
در اینجا سئوال این است که آنچه که کمال یا تأمین کننده ىِ کمال شى ءاست، چیست و در خصوص انسان کدام فعل او مصداق خیر و تأمین کننده ىِ کمال یا سعادت و نیکبختى او و رساننده ىِ او به خیر اعلى است.
انسان ها با الهام از عقل و خرد خویش خوبى و خیر بودن پاره اى از امور را ادراک مى کنند و در خیر بودن و حسن پاره اى از امور اتفاق نظر دارند و بر این مبنا افراد ملل و مذاهب مختلف با هم مراوده و معامله دارند؛ مثلاً همه عدل، وفاى به عهد، امانت دارى، احسان به فقیر و درمانده را خوب و نیکو مى شمارند و در مقابل ظلم، عهدشکنى، خیانت در امانت، قتل نفس محترم را بد و زشت مى دانند؛ اما در انسان قواى دیگرى هم مثل قوه ىِ وهم، غضب و شهوت هم فعال اند(36) و هر یک مى خواهند عنان نفس را در دست داشته باشند و خیریت هر قوه نسبت به قواى دیگر متفاوت است؛ به این معنا که خیر عقل در علم و حکمت و امر به افعال پسندیده و نهى از زشتى هاست؛ اما خیر قوه ىِ غضب در تسلط بر غیر و درندگى و خیر شهوت در رسیدن به لذات جنسى و خوردن و آشامیدن از هر راهى و حرص بر این امور و خیر قوه ىِ واهمه در مکر و رسیدن به مقاصد خود به هر نحو ممکن است و انسان ها بر حسب تسلط هر یک از قوا بر آنها به اصناف مختلف تقسیم مى شوند؛ از این رو آراى مختلف در باب مصادیق خیر و شر پدید مى آید و حتى فلسفه ها و مکتب هاى فکرى متفاوت ظهور مى کند تا جایى که برخى فیلسوفان مثل جرمى بنتام فلسفه ىِ خودش را چه در عالم اخلاق و چه در عالم سیاست بر رنج و خوشى مبتنى مى کند و مى گوید:
باید عملى انجام داد که خوشى حاصل از آن بیشتر و با دوام تر و مؤثرتر و شامل حال اغلب افراد جامعه باشد. اساس اخلاق سودخواهى و جلب خوشى است.
و دیگرى مثل نیچه به فلسفه اى مبتنى بر قدرت قائل است و اصالت را متعلق به قدرتمندان مى داند و مى گوید:
باید از دنیا متمتع شوم... و آنچه براى حصول این مقصود لازم است، اگرچه با قساوت و بى رحمى و مکر و فریب و جنگ و جدال باشد، خوب است.... مرد برتر آن است که نیرومند باشد... و هواها و تمایلات خود را برآورده سازد و خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند.... بشر بر حسب فطرت بى رحم است...(37)
برخى دیگر چون سقراط و افلاطون و ارسطو اصل را بر حکمت و دانایى و معیار فضیلت را معرفت و غایت هستى را تشبّه به خیر اعلى مى دانند.
بنابراین آنهایى که قوه ىِ عقل و خردشان بیدار و حاکم بر قواى دیگر است، به خیر و غایت آن نزدیک ترند، تا آنهایى که قواى دیگر بر آنها حاکم است.
در میان خردمندان و حکیمان در شناخت مصادیق خیر اختلاف بسیار است؛ به این جهت وجود انبیاى الهى و تعالیم آسمانى ضرورى مى نماید و تا در آنچه آدمى به قوه ىِ خرد خویش از خیرات درک کرده، مؤیِّد و در زمینه ىِ آنچه از حوزه ىِ معرفت بشرى خارج است، مؤسِّس باشند و فصل الخطاب آراى متعارض قرار گیرند؛ چرا که سخنشان از ناحیه ىِ معمار هستى و خالق انسان است و او به خیرات حقیقى فرد و اجتماع در هر عصر و زمانى بیش از هرکس آگاه تر است و از اینجا سرّ جاودانگى قرآن مکرّم و تعالیم نبى خاتم و اوصیاى برحقش نیز هویدا مى شود. آدمى تا به معرفت وحیانى بى واسطه یا باواسطه متصل نشود، شناخت او نسبت به مصادیق واقعى خیر و شناخت خیر اعلى تام و تمام نمى شود؛ چون گاه امورى را خیر مى داند که در واقع خیر نیستند و به عکس.
قرآن بینش بشرى را محدود و گاه معکوس مى شمارد؛ چنان که در خصوص کسانى که جهاد در راه خدا را خوش نمى داشتند، مى فرماید: عَسى اَن تکْرَ هُوا شیئاً و هو خیرٌ لکُم و عَسى اَن تُحِبّوا شیئاً و هو شرٌّ لکُم و اللّه ُ یعلمُ وانتم لا تعلمون. بسا چیزى را ناگوار شمارید؛ در حالى که به حقیقت خیر شما در آن است و بسا چیزى را دوست مى دارید؛ ولى در واقع براى شما شرّ است. خداوند مى داند و شما نمى دانید.
خداى سبحان در این آیه ىِ شریفه نقص معرفت بشرى به خیرات و شرور واقعى و نهایى را این چنین اعلام مى فرماید؛ حتّى گاه انسان چیزى را نمى پسندد و حال آن که خداوند در آن خیر فراوان نهاده است.(38)
بر این مبنا محقق قرآن پژوه ژاپنى در تبیین آیه ىِ «نبلوکُم بالشّرّ و الخیر فتنةً و الینا ترجعون»(39) و نظایر آن مى نویسد: این آیات به ما مى گویند که خوبى و بدى یک امر یا یک چیز، اصولاً به علاقه و عدم علاقه ىِ انسان به آن ربطى ندارد؛ بلکه خوبى و بدى را باید از روى مقصد نهائى اى که این امور ما را بدان راهبر مى شوند، مورد قضاوت قرار داد.(40)
حتى مرگ و زندگى که به ظاهر همواره یکى شرّ و دیگرى خیر مى نماید و مردمان غالباً از مرگ مى هراسند و مى گریزند و گاه براى چند روز زیستن بیشتر و بهتر به هر ذلتى تن مى دهند. چنین نیست که همواره مرگ شرّ و حیات خیر باشد؛ بلکه گاه به عکس است؛ چنان که از نبى اکرم(ص) روایت شده است که فرمودند: لایتمنى احدکم الموت لِضُرٍّ نزل به و لْیَقُل اللّهُمّ اَحْیِنى ما کانت الحیاة خیرا لى و توفِّنى اذا کانت الوفاة خیرا لى. هیچیک از شما به خاطر رنج و مصیبتى که بر او وارد شده، آرزوى مرگ نکند؛ بلکه بگوید: خدایا مادام که زندگى برایم خیر است، مرا زنده بدار و آنگاه که مرگم خیر من است، مرا بمیران.(41)
چند روایت در این زمینه آمده است(42) و امام سجاد(علیه السلام) در دعاى مکارم الاخلاق مى فرمایند: خدایا تا آن زمان که عمرم در طاعت توست، مرا زنده بدار و آنگاه که عمرم چراگاه شیطان شود، جانم را بستان؛ قبل از آن که خشم و سخط تو بر من پیشى گیرد.(43)
مؤمنان مجاهد، شهادت در راه خدا را بزرگترین خیر و سعادت دانسته و به فضل خدا شادمانند.(44)
پس معیار خیر و شر را نباید علائق و خواسته هاى نفسانى و زودگذر دنیایى قرار داد؛ بلکه خیر واقعى آن است که به امضاى عقل سلیم و شریعت حکیم رسیده باشد.
از آنچه که گفته شد، نتیجه مى گیریم، چیزى به طور مطلق خیر است که مورد رضاى الهى باشد و بقیه ىِ امور خیر و شرّشان نسبى است؛ خواه مرگ باشد یا زندگى، آسایش و رفاه و برخوردارى از نعمت و حکومت باشد یا رنج و سختى و مرگ عزیزان؛ چرا که مرگ در راه رضاى الهى و برپایى حق عزّت و زندگى ذلیلانه با ظالمان ذلت؛ چنان که امام حسین(علیه اسلام) مى فرمایند: فانّى لاارى الموت الاَّ السّعادة و الاحیاة مع الضالمین الاّ بَرَما. من مرگ را جز سعادت و حیات با ستمکاران را جز هلاکت نمى دانم.(45)
و در پایان همه ىِ مصائب مى فرمایند: صبرا على قضائک یا ربّ؛(46) اى خدا بر قضاى تو شکیبایى مى ورزم.
و امام سجاد(علیه السلام) مى فرمایند: اَن قضائک لاّ یجرى الاّ بالخیرة؛(47) قضاى تو جز بر خیر و نیکى جارى نیست.
پى نوشت ها:
1. لایسأم الانسانُ من دعاءالخیر[فصلت، 49]؛ انسان پیوسته خواهان خیر است در این راه هرگز خستگى و سیرایى ندارد.
2. کاپلتون؛ تاریخ فلسفه، ج1، یونان و روم، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوى، تهران، سروش، 68، ص253
3. ملا هادى سبزوارى؛ شرح منظومه حکمت، قم، دارالعلم، چاپ سنگى، ص9، بى تا
4. خیر ضد شر است. البته ضدّ در اینجا به معناى منطقى آن نیست؛ بلکه به معناى عام تقابل است.
5. جوهرى؛ الصحاح، تحقیق احمد عبدالغفور، ج2، ماده ىِ خیر، ص651
6. الیاس انطوان الیاس؛ فرهنگ نوین، به اهتمام سید مصطفى طباطبایى، ماده ىِ خیر، ص304
7. آل عمران، 104
8. بقره، 106
9. راغب اصفهانى؛ مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفران عدنان، ماده ىِ خیر، ص300
10. رک: صدرالمتألهین؛ اسفار، ج7، بیروت، ص58 و اشارات و تنبیهات، شرح خواجه طوسى، ج3، نشر البلاغه، قم، ص341
11. رک: محمدحسین طباطبایى؛ المیزان، ج3، بیروت، اعلمى، ص152 و 153
12. یونس، 11
13. جوهرى؛ پیشین
14. همان
15. رک: طباطبایى؛ المیزان، ج3، ص153
16. بقره، 106
17. جمعه، 11
18. آل عمران، 150
19. مؤمنون، 109
20. رک: کاپستون؛ نظریه ىِ اخلاقى افلاطون، ص249 و الفباى علم اخلاق ارسطو، ص379
21. رک: ابن سینا؛ اشارات و تنبیهات، ص241 و صدرالمتألهین، اسفار، ج، ص58
22. جوهرى؛ پیشین
23. رک: کاپلستون، ص151 و ص253
24. همان، ص 379
25. همان، ص 380
26. همان، ص 381
27. رک: گات ها کهن ترین بخش اوستا، ابراهیم پوداود، اننشارات اساطیر، چ1، 1378، ص 71 و 72
28. فارابى؛ السیاسة المدنیه، چ1، تهران، الزهراء، 1366، ص 72
29. همان، ص 73
30. رک: شفا، تحقیق حسن زاده آملى، قم، دفتر تبلیغات، 1376، ص450 و 451
31. ابن سینا؛ نجات، ویرایش دانش پژوه، دانشگاه تهران، 1364، ص 197
32. رک همان، ص 603
33. همان، ص 650
34. ابن سینا؛ اشارات و تنبیهات، ص 341
35. صدرالمتألهین، اسفار، ج7، ص 58
36. رک: محمد مهدى نراقى؛ جامع السعادات، ج1، تصحیح سید محمد کلانترى، نجف اشرف، 1383، ص 28
37. همان، ص 199 و 202
38. عسى أن تکرهوا شیئا و یَجْعَلَ اللّه ُ فیه خیرا کثیرا؛[نسا، 19] چه بسا چیزى را شما نپسندید؛ در حالى که خدا در آن خیر بسیار قرار داده است.
39. شما را به شر و خیر مبتلا مى کنیم تا بیازماییم و به سوى ما باز مى گردید[انبیا، 35].
40. ایزوتسو؛ ساختمان معنایى مفاهیم اخلاقى دینى در قرآن، ترجمه ىِ فریدون بدره اى، ص277
41. حّر عاملى؛ وسایل الشیعه، ج2، ص659
42. رک: همان، ابواب احتضار، باب 32
43. صحیفه ىِ سجادیه، ترجمه ىِ سید علینقى فیض الاسلام، 1375
44. رک: آل عمران، 168ـ170
45. ابن شبعه حرّانى؛ تحف العقول، ص 249
46. سید محمد حسین طهرانى؛ لمعات الحسین، دانشگاه مشهد، 1418، ص 2
47. صحیفه ىِ سجادیه، ص 239
منبع : پایگاه اطلاع رسانی استاد حسین انصاریان