انتخاب زبان
خیریه حمزه سیدالشهداء(ع) طرقبه
هر که در این سرا در آید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید...

🏠 آدرس: استان خراسان رضوی - مشهد مقدس - طرقبه - میدان امام خمینی - جنب اداره پست - کدپستی: ۹۳۵۱۹۵۷۴۴۸
☎ تلفکس: ۳۴۲۲۴۵۸۸ - ۰۵۱
📲 شبکه های اجتماعی: ۰۹۳۷۳۱۹۶۱۰۰
📧 ایمیل: hssht.charity@gmail.com
💳 شماره کارت بانک پاسارگاد: ۵۰۲۲۲۹۷۰۰۰۰۹۵۷۳۲
نماد اعتماد الکترونیکی
تصاویر تبلیغاتی
گالری تصاویر
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ خرداد ۹۹، ۱۲:۳۱ - یحیی قادری
    خوب بود

شهید حسین جمعی 14

حسین آقا نگاه کن! اون ستاره که داره می درخشه، تویی! اون دوتا که کنار هم اند. اونی که سوسو می زنه، منم. گفته بودی می آم. من باور نکردم. هرچند که دیگه حالا حق ندارم باور نکنم. من که زیاد با تو نبودم که باور کنم همیشه با منی. دیگه دارم فکر می کنم بین اون حسین آقا که توی اون چند ماه دیدم، با این حسین آقا که یک عمره دارم باهاش زندگی می کنم، خیلی فرق وجود داره. تو بگو کدومش واقعی ترن. تو هم نگی، من می دونم این یکی واقعی تره. من همه ش حسش می کنم. همه ش سایه ی مهربونشو و روی دوشم احساس می کنم. همه جا هست و توی هر موقعیتی.

یادته اون روز توی حرم، اون حدیث زیبا از امام رضا(ع) که «در مقابل مشکلات و گرفتاری ها صبور باشید»؟ و اون شبی که اومدی به خوابم و من انگشتتو محکم گرفتم و قسمت دادم که باید بگی چی به درد آدم می خوره و تو خیلی آروم و آهسته توی گوشم نجوا کردی که: «مگه امروز توی حرم اون حدیثو نخوندی؟ تو خودت می دونی. به نگاهت اعتماد کن».

آه حسین آقا! من هیچ احساس تنهایی نکردم. همیشه تو با منی؛ مثل همیشه که با من بودی؛ مثل وقتی برای زهرا خواستگار اومده بود و جواب نمی داد. حتی منم هر چی می گفتم، فقط می گفت: «بابا باید اجازه بده».

من یک لحظه شک کردم. گفتم نکنه تو نیای. نکنه اینا همه خوابه و من خیالاتی شدم. اما وقتی توی عروسی زهرا شرکت کردی و با یه عطر بهشتی اونا رو متبرک کردی، نه من و نه هیچ کس دیگه نمی تونه بگه حسین آقا اینجا نیست. حالا نه من، نه زهرا، نه آقا رسول، نه در و دیوار این خونه، هیچ کدوم نبود تو رو احساس نمی کنیم. تو همیشه اینجایی. مثلاً الآن رو به روی من نشستی و داری دونه های تسبیحو نگاه می کنی و ذکر می گی.

صبح اذون می گی، هم صدا با موذن پیر شهر. کبوترات هر روزی پشت بوم خونه پرواز می کنن. یه روز یاکریم می آد روی ایوون لونه می کنه، یه روز گنجشک به شیشه ی خونه نوک می زنه، یه روز چند تا پروانه با هم روی سر زهرا می رقصند، یه روز... . این همه تو اینجایی. خیلی بیشتر از وقتی که مثلاً بودی!

بی بی همیشه تا یه شب پره می اومد تو خونه، می گفت: «آزارش ندید. شاید روح حسین آقا باشه...».

حالا هر روز و هر دم تو اینجایی. یک بار به شکل یک قاصدک، یک بار به شکل نسیم، یک بار به شکل خواب، یک بار به شکل اون درویش که صداش بوی ملکوت می داد، یک بار به رنگ صدای یک موذن پیر، و یک بار به شکل یک پرستو که بالش شکسته بود. تو همیشه اینجایی. همیشه.

 

منبع: کتاب "باغ ماهی ها" – داستان هایی واقعی از زندگی شهید حسین جمعی – مسئول محور برون مرزی بارزان عراقنویسنده: قاسم رفیعا / ناشر: توس گستر

 

پرداخت آنلاین - حمایت آنلاین - Donate

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید :
فیس نما فیس نما
کلوب کلوب


Telegram
Whatsapp
Facebook
Twitter
Google Plus
Linkedin
Gmail
Yahoo mail

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی